من اینجا بس دلم تنگ است
و هر سازی که می بینم بد آهنگ است
بیا ره توشه برداریم
قدم در راه بی برگشت بگذاریم
ببینیم آسمان هرکجا آیا همین رنگ است
من اینجا از نوازش نیز چون آزار ترسانم
ز سیلی زن، ز سیلی خور
وزین تصویر بر دیوار ترسانم
....
بیا ای خسته خاطر دوست ! ای مانند من دلکنده و غمگین!
من اینجا بس دلم تنگ است
بیا ره توشه برداریم
قدم در راه بی فرجام بگذاریم.....
مهدی اخوان ثالث
من سعیدم با گذشته ای تلخ و آینده ای مبهم
می پرسید چرا ؟
یه سری به وبلاگ من بزن و اگر دوست داشته باشی همدیگر را لینک کنیم
در ضمن وبلاگ زیبایی داری
این شعرو خیلی دوست دارم....
اسم وبلاگم که خودت می دونی....همینه...
اما..آسمان هرکجا..همین رنگه..این من و تو هستیم که باید رنگمونو عوض کنیم...این بد رنگیا بر می گرده به این همه سیاهیایی که تو دلمون جمع شده و باعث میشه همه رنگا کدر و تیره به نظر بیان....کاش همه قدرت بخشش داشتیم...تو می بخشیدی اونی رو که...که خودت می دونی....
من می بخشیدم اونی رو که...که بازم خودت می دونی...نتیجه این بخشش..آرامش بود..من که نمی تونم..شایدم نمی خوام...بهر حال..شعرت برد منو به خاطراتم.....ممنون...
چقدر زیبا . چقدر غمناک . چقدر ...
میگن آسوده مباش که بی نیازی
یک آنه دگر پر از نیازی
آنجا که تو فرعون زمانی در تیر رس باد خزانی
شعر از سعید
بلند صلوات..))))))))))))